سوالها سادهاند، اینکه کدامتان در خانواده خوبی رشد کردهاید، در دانشگاه خوبی درس خواندهاید، دوستان ثروتمند دارید، فرصت شغلی مناسبی در انتظارتان است و الخ. بعد دوربین در لانگشات نشان میدهد که حدودا دوسوم آن جماعت سر جایشان ایستادهاند و عده کمی توانستهاند چندقدم بیایند جلو، آن هم فقط چندقدم. به همین راحتی مربی برایشان توضیح میدهد که فرصتهای زندگی به مساوات بین تمام انسانها تقسیم نمیشوند ولی همین که خودت را بشناسی میبینی در خط شروع مسابقهای ایستادهای که نه قانون دارد نه قاعده و اگر هم قانونی در کار باشد، احتمالا در قاطبه موارد قانون، قانون جنگل است. و اینکه سرنوشت انسانها را استعدادشان تعیین نمیکند بلکه انتخابهایشان تعیینکننده است. بعد آن بچهها با هم مسابقه میدهند و ویدئو درست جایی تمام میشود که قلابش گیر میکند به ذهن ما و مثل مته سوراخ میکند و دستبردار هم نیست.
«بام بلند همچراغی» گفتوگوی آیدا سرکیسیان، همسر احمد شاملو، را نشر هرمس منتشر کرده است. کتاب ارزشمندی که شاید مهمترین وجه تمایز آن نسبت به کتابهایی از این دست، مستندبودن آن باشد که راه را بر هرگونه کتابسازیهای مشابه میبندد و چه کسی بهتر از آیدای شاملو که درباره او صحبت کند: کسی که زیر «سقف بلند تفاهم» روزهای زیادی را با شاملو سپری کرد و بهانه عاشقانهسرودن بسیاری از زیباترین اشعار شاعر بود. البته که آیدا در این مصاحبه، عامدانه و هوشمندانه، از اظهارنظر درباره شعر شاملو شانه خالی میکند و این مهم را به خواننده میسپارد ولی کاملا حسابشده، آنجا که حس میکند باید درباره شعری حرفی بزند، جوری اظهارنظر میکند که به تریج قبای کسی برنخورد.
کتاب حاوی نکات جالبی از زندگی شاملو است که کمتر به آن پرداخته شده است و مصاحبهکننده هم تلاش کرده با جمعآوری مستندات، تا آنجا که برایش مقدور بوده، بر غنای کار بیفزاید، چه هر کاری درنهایت میتواند نقطهضعفهایی هم داشته باشد که این اثر هم از آن مستثنی نیست ولی حداقل از این منظر که آیدا تاکنون چنین مفصل تن به مصاحبه نداده است، برگ برندهای است که ارزش بارهاخواندن را دارد.
این کتاب میتواند پیامهای زیادی داشته باشد از جمله اینکه به خواننده یادآوری میکند در سالمرگ یا زادروز شاملو، هر شعری را به اسم آن مرحوم در قاب حافظهاش جا ندهد. برای درک بهتر این موضوع کافی است نگاهی به صفحات ١٩٤ و ١٩٥ بیندازید تا ببینید آیدا حتی نام اشعار چاپنشده شاملو را هم ذکر میکند که تعدادشان از انگشتان دو دست تجاوز نمیکند: سه تابوت فریب، غوغا بر سر چیست؟، رسالت، حادثه، تو را فرصت فاشگفتن نیست؟، کجایی تو؟ و حکایت ساده و گیرم آهنگین هاسمیک و باد. و نکته پایانی اینکه باید به چنین تلاشهایی برای مکتوبکردن تاریخ شفاهی پروبال دهیم هرچند که فلان اظهارنظر به دل ما ننشیند. خواندن این کتاب، حتی برای کسی که شاملو و شعرش را نشناسد، موهبت است. اینکه یاد بگیریم دوستداشتن یعنی چی، و چهطور میشود کسی را دوست داشت بیآنکه او را آزرد و چهطور میشود درک کرد که «شب از ستارهها تنهاتر است». یادمان باشد که وظیفه مستندسازیهایی از این دست، روایت است نه قضاوت. و البته به قول «کارل یونگ» از آنجا که فکرکردن سخت است مردم قضاوت میکنند.
١- عنوان این یادداشت برگرفته از شعر «افق روشن» شاملو است.
نظر شما